سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل نرگس Narcissus

همسرى شایسته و باکرامت

همسرى شایسته و باکرامت

در سال شصتم هجرت زهیر بن قین بجلىّ با تنى چند از کسانش به سفر حج رفت، و مناسک را بجا آورد، کاروان کوچکى بود که کاروان سالار زهیر بود، که از خانه خویش به سوى خانه خدا رفته بودند، و از خانه خدا به سوى خانه خویش باز مى گشتند.

زهیر نیز چنین مى پنداشت که به سوى خانه اش باز مى گردد، ولى سرنوشت چنین نبود، زهیر از خانه خدا به سوى خدا مى رفت ولى خود از این حقیقت آگاه نبود.

کاروان کوچک زهیر، هنگام بازگشت از حج میل نداشت با کاروان بزرگ حسین(علیه السلام) هم منزل گردد!!

و این رودخانه شیرین و گوارا که از کوهستان مکه سرازیر شده بود به دریا متصل شود.

اگر کاروان حسینى در منزلى فرود مى آمد، کاروان زهیرى از آنجا مى گذشت و در منزل بالاتر فرود مى آمد، و اگر حسین از منزلى مى گذشت زهیر در آنجا فرود مى آمد وبه آسایش مى پرداخت و با تمام قدرت مى کوشید که با حسین روبرو نشود و چهره به چهره نگردد چرا؟

موقعیت اجتماعى زهیر ایجاب مى کرد که چنین کند، چونکه از یاران على و آل على بشمار نمى رفت، و با این خاندان سر و کارى نداشت، وى  از هواخواهان عثمان بود و از نزدیکان حکومت یزیدى و از یاران دستگاه حاکمه به شمار مى رفت.

از  طرفى حسین را خوب مى شناخت، و براى خاندان على احترامى بسزا قائل بود و نمى خواست در قتل پسر على سهمى داشته باشد، او مى خواست بى طرف بماند، دوستى خود را با امویان حفظ کند، و با حسین ستیزه ننماید، چهره به چهره شدن با حسین خلاف این روش بود، گزارش به یزید داده مى شد که زهیر با حسین ملاقات کرده، اگر حسین از وى کمک بخواهد چه کند، به حسین کمک کند از دوستان و همگامان خود بریده، اگر کمک نکند نافرمانى حسین روا نیست.

پسر على است، پسر فاطمه است، بزرگوار است، تنها یادگار پیغمبر اسلام است، چگونه مى شود فرمان او را اطاعت نکرد، جواب خدا را چه بدهد، با آتش دوزخ چه کند؟!

بى طرفى بهترین راه است، پس بایستى کاروان زهیرى در جائى فرود آید که احتمال روبرو شدن با حسین در آنجا نباشد، زهیر چیزى را مى خواست و سرنوشت چیز دیگر.

بیابان خشک و گرم عربستان منزل هاى دور و دراز دارد، کاروانیان را مجبور مى سازد که در منزلى فرود آیند، بخواهند یا نخواهند، و کاروان زهیر مجبور شد در سرزمینى فرود آید، و با کاروان حسین هم منزل گردد، سرزمینى که از عثمانى علوى آفرید، و از یزیدى حسینى ساخت!!

خیمه هاى زهیریان در جائى زده شده بود، و سراپرده هاى حسینیان در کنارى افراشته گردیده بود.

حسین مى دانست که زهیر دلیر است، جوانمرد است، سرشناس است، سخنور است، توانا است، دانا است، پس حیف است که با این همه شایستگى از انسانها دور باشد، و در زیر پوشش جانورانى چون بنى امیه قرار گیرد، و آزاده اى از آزادى برخوردار نشود، و شایسته نیست گوهرى گرانبها در ویرانه اى جاى داشته باشد، و بشرى شایسته افراشته نگردد.

در این منزل نیز زهیر احتیاط را از دست نداد، به قدر توانائى کوشید که از حسین دور باشد و به وى نزدیک نشود، حسین بر ضد حکومت قیام کرده و زهیر از یاران حکومت است، حکومتِ وقت از یاران خود انتظار دارد، با دشمنانش دشمنى کنند، و سرکشان را بکوبند، و نزدیک شدن به آنها بزرگترین جرم حساب مى شود.

زهیر در خیمه اش نشسته بود، و بستگانش به غذا خوردن مشغول بودند که ناگاه قامت رعناى فرستاده حسین پیدا شد و سلام کرد و گفت:

زهیر ابو عبدالله حسین بن على ترا مى خواهد!!

زهیر از آنچه مى ترسید با آن روبرو گردید، از وحشت نتوانست سخنى بر زبان بیاورد، راه اندیشیدن بر وى بسته شده بود، چنین وضعى را پیش بینى نکرده بود، متحیر شد چه کند، پیام حسین را نادیده انگارد، و از فرمان وى سرپیچى کند، یا به یزید پشت کرده به سوى حسین برود، هر دو کار خلاف بى طرفى است که هدف او بوده، اکنون جائى است که نقشه بى طرفى قابل اجرا نیست.

سکوتى عمیق حاضران را فراگرفت، لقمه ها از دهان افتاد، غذا فراموش شد، سخن فراموش شد، قاصد حسین ایستاده وضع را مى نگرد، و در حیرت فرو رفته از خود مى پرسد این سکوت چیست چرا زهیر نمى آید و چرا نمى گوید نمى آیم؟ فشارى که از طرف حسین در کار نیست، زهیر که در پاسخ گفتن آزاد است.

دقیقه اى چند بدین منوال گذشت و زهیر نتوانست تصمیم بگیرد لا بگوید یا نعم، آرى یا نه.

روزنه اى از نور باید تا زهیر را از تاریکى تحیّر و دودلى نجات بخشد و تصمیم بگیرد.

حساس ترین ساعت عمر زهیر بود، ساعتى که بر سر دوراهى مرگ و زندگى قرار گرفته بود، زهیر از قدرت حکومت خبر داشت یاران حسین را هم شناخته بود، مى دانست که حسین کشته خواهد شد، و هرکس با حسین باشد کشته مى شود، مى دانست که حرم حسین به اسارت خواهد رفت، و مى دانست که حسین وى را براى چه مى خواهد، مى دانست که راه حسین راه بهشت است و راه یزید راه دوزخ، آن سعادت است و این شقاوت.

ناگهان برقى زد و بانوئى سکوت را شکست، و قدرت تصمیم گرفتن را به زهیر بازگردانید، این بانو بجز دلهم همسر زهیر کسى نبود.

دلهم گفت: زهیر پسر رسول خدا، ترا مى خواهد و تو نمى روى؟!

سبحان الله!! برو ببین چه مى گوید، سخنش را بشنو و بازگرد وه که زن خوب چه چیز خوبى است.

زهیر بزودى از جاى برخاست و به سوى حسین روان گردید. دیرى نپائید که بازگشت، لبخندى بر لبانش نقش بسته بود، غم از چهره اش زدوده شده بود، گونه هایش شاداب گردیده بود، ظلمت رفته بود و نور بازآمده بود، بى طرفى رفته بود و یک طرفى برگشته بود.

کس ندانست که در آن مدت کوتاه حسین با زهیر چه گفت و زهیر چه شنید.

زهیر که بخرگاه خود رسید گفت: خیمه مرا ببرید و در کنار خیمه حسین بزنید.

رودى به دریا پیوست، و زهیر یزیدى حسینى گردید، از تنگناى ظلم بیرون شد، و در فراخناى عدل قرار گرفت، عثمانى رفت و علوى بازآمد، وه که سعادت چگونه به سراغ آدم مى آید.

زهیر یاران را مخاطب قرار داده گفت: هر کس از من پیروى مى کند با من خواهد بود وگرنه ساعت وداع است.

سلمان بجلى پسر عموى زهیر به زهیر پیوست، و حسینى گردید و روز شهادت پس از آنکه نماز ظهر را با حسین خواند شهید شد، زهیر از دنیا و مافیها چشم پوشید و به حسین پیوست و با حسین بود و با حسین جان داد، هم اکنون در آن جهان نیز با حسین است. زهیر با همسر عزیز خود وداع کرده گفت: بایستى نزد خویشانت بروى تا از جانب من به تو آسیبى نرسد و مال و منال زن را به وى پس داد و زن را با پسر عمویش به قبیله اش روان کرد.

دلهم بگریست و با شوهر عالیقدر خود وداع کرد گفت: خدا یار و یاورت باشد و براى تو خیر بخواهد، درین دم آخر یک خواهش از تو دارم روز قیامت هنگامى که به حضور رسول خدا جدّ حسین شرفیاب شدى مرا یاد کن و از یاد مبر.[79]

آرى، حریت و آزادى و حسن انتخاب و اراده زهیر به وسیله امویان به غارت رفته بود ولى همسر شایسته او موجب برگشت آنها به زهیر شد، و زهیر در سایه آزاد شدن از بندگى طاغوت به آغوش سعادت ابدى رفت!!

بنابراین اگر گفته شود ازدواج ضامن حریت و اختیار، یا موجب بازگرداندن آزادى و آزادگى به انسان است مطلبى به گزاف گفته نشده.

با ازدواج روح خدائى را در خود حفظ کنیم، و مقام خلافت از جانب حق را از دستبرد شهوات و مفاسد در امان بداریم، و بر رشد ایمان و عمل صالح خود بیفزائیم، و نصف دین خود را دریافته و نصف دیگر آن را با تقوا و پرهیز از محرمات از آسیب نگاه داریم.

مرد در فضاى ازدواج سهیم در شکوفائى کمالات زن، و زن شریک رشد مقامات مرد است.

زن موجودى فرزانه و لایق و قابل است، تا جائى که بزرگان فرموده اند موجب ظهور حقایق در وجود مرد است، و مرد موجودى شریف و اصیل و باکرامت است، تا جائى که در حق او گفته اند، باعث رسیدن زن به درجات عالیه است.

على(علیه السلام) مى فرماید اولین زنى که از زنان جهان قدمش به بهشت مى رسد خدیجه است، و این معنا دلیل بر روح الهى زن، و مقام خلافت وى از حق، و داشتن مایه هاى عالى و سرمایه هاى انسانى و اخلاقى و ایمانى است.

آرى زن آزاد از هوا و هوس و آزاد از اسارت طاغوت، و آزاد از شهوات و تمایلات حرام، و همچنین مرد آزاد، دو گوهر پرارزش و دو حقیقت والا در این پهنه باعظمت آفرینش و خلقت است.

امام حسین(علیه السلام) حریت و آزادى حرّ بن یزید را به مادر باکرامت آن شهید نسبت مى دهد، و امیرالمؤمنین عظمت مالک اشتر را جلوه دامن پاک و الهى مادر او مى داند.

مرد در خانه باید اسوه و سرمشق خوبیها براى زن، و زن براى مرد باشد، و هر دو اسوه حسنه و سرمشق نیکو براى فرزندان خود.

نظام خانواده در اسلام
تالیف: استاد حسین انصاریان

 http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=60&catid=6